پلی لاین

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

نم نم باران

شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۳۸ ب.ظ



" همه میگن نم نم بارون ، من میگم عشق بازی اسمون " 

هرموقع که باران می امد برای دوستی صمیمی میخواندمش . امروز هم باران می امد ...

و شاید حالا این تو باشی  که این صدا را خواهی شنید ، صدایی که بین من و ان دوست صمیمی نقطه ای مشترک شده بود .

+ نمی دانم! شاید " تو " اخرین کسی باشی که این جمله را برایش میخوانم ...

  • ۰ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۳۸
  • سیده نجمه

این الرجبیون

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۴۴ ب.ظ

من عاشق آن اشک هایی هستم که دلیل سرازیر شدنشان او باشد . نمی دانم، حس ازادی که بعداز ان بغض کردن ها، سرازیر میشود به روح آدمی  علتش چیست ، این حس آزادی هم رنگ حال زلیخاست وقتی که به وصال او میرسد و هم رنگ حال مریم است وقتی که در بیابانی دورافتاده زیر درخت خشکیده  در کنار ان تازه به دنیا امده معجزه وار خرما در دهان میگذاشت ، همه ی آن رنج ها ، رنج زندانی شدن یوسف ، رنج تنهایی و تهمت بر مریم عیسی بر دست وقتی که در مرکز نگاه شبهه الود مردم گرفتار شده بود ، رنج آسیه وقتی که فرعون دست و پاهایش را میخ کوب کرده بود ..

تمام این رنج ها وقتی که او بیننده اش باشد زیباست . زیباست ، چون کودکی با اذن او در برابر نگاه ناباورانه همان مردم بر پاک بودن مادرش لب باز میکند ، زیباست چون او میدانست اول و اخر این قصه ها چه خواهد بود ، از سجده ی ان ده نفر در کاخ عزیز مصر تا سجده ی مردمی دیگر در برابر قدیسه ای عیسی بر دست ، واز باز شدن رود نیل تا باز شدن قفل درهای هفتگانه ...

مگر میشود او را ندید و به خاطر رسیدن به او اشک نریخت؟!

 

+ همه چیز بهانه است، ما از خدای گم شده ایم، او به جستجوست ...

  • ۰ نظر
  • ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۴۴
  • سیده نجمه

صوم

يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۳۸ ب.ظ

مامان برنامه ی سمت خدا را عاشق است ، تلویزیون خانه ی ما قریب به یقین هرروز ساعت یک و نیم ظهر روشن میشود و ما در نبرد دیدن برنامه های دیگر در این ساعت بی شک بازنده ایم ! برای چندلحظه نشستم ، خواستم ببینم صحبت امروزشان چیست . فهمیدم که چند روز دیگر ماه رجب شروع میشود . مهمان برنامه میگفت این ماه یک شیب تندسث برای انهایی که  حرکت ماشین وجودشان آسه آسه شده یا کلا گریپ پاژکرده ، تا شنیدم همان لحظه برای شنبه برنامه ام را ریختم به امید انکه توفیقاتی حاصل شود. 


  • ۰ نظر
  • ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۳۸
  • سیده نجمه

من و خواجه

يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۲۶ ب.ظ

طبق عادت هرساله ام اول فروردین را فالی گرفتم ، سه صلوات را از ته دل فرستادم و دیوان حافظم را خالصانه باز کردم.

نوبهار است در ان کوش که خوشدل باشی

که بسی گل بدمد بازو تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی

وعظت انگاه کند سود که قابل باشی

در چمن هرورقی دفتر حالی دگرست

حیف باشد که زکار همه غافل باشی

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف

گر شب و روز درین قصه مشکل باشی

گرچه راهیست پرازبیم زما تا بر دوست

رفتن اسان بود ار واقف منزل باشی

+ به قدری نزدیک به احوالات درونیم بود که گمان کردم خود حافظ برایم کتاب را باز کرده :)))

  • ۰ نظر
  • ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۲۶
  • سیده نجمه

مهره های سیاه و سفید

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۳۱ ب.ظ

گاهی وقتها ما ادم ها از اعتمادهایی که به ادم ها میکنیم ضررها میبینیم . عقب می افتیم ، عقب افتاده می مانیم، صرفا به خاطر اعتمادمان... اعتماد اگاهانه که باشد همه اش سود است اما نااگاهانه سرانجامش سیاهی ست . اگر جامعه ای اسم مسلمان بودن را یدک میکشد ما به ان جامعه در نگاه اول به خاطر عظمت برنامه های زیبای اسلامی اعتماد میکنیم ، یا به افرادی به خاطر سن بیشتری که دارند یا مثلا تجربه ی بیشتری که دارند اعتماد میکنیم . اما وقتی پا به بطن ان جامعه میگذاریم یا با ان افرادی که فکر میکنیم چند لباس بیشتر از ما پاره کرده اند همراه میشویم ،  با پدیده ی عجیبی روبه رو میشویم ، پدیده ای عجیب و در عین حال غریب و کمتر شناخته شده ! چیزی مثل جهالت ! ان هم از نوع مدرنش ! جهالتی توجیه شده ، جهالتی پوشیده شده در حرفهای به ظاهر منطقی اما پوشالی ! خیلی دردناک است همراه شدن با یک چنین موجوداتی !! موجوداتی خودشیفته که حرف حساب را با ماشین حساب ذهنشان میسنجند، اگربه سودشان هست ان حرف خوب است و به جا و منطقی و اگر هم نه که دیگر معلوم است چه خواهند گفت . با این حساب اما کم نیستند  افرادی که  دو کلام حرف حساب سرشان میشود ، سیب ذهن و روحشان سالم مانده است ، سم زدایی کرده اند درخت وجودشان را، نگذاشته اند کرم های هوس و خودخواهی دران جاخوش کند ، وقتی با اینچنین ادمی اشنا میشوم  دلم میخواهد همان جا  ، همان طور که دارد حرف میزند ، بگذارمش داخل صندوقچه ای از یاقوت و باخودم ببرم به خانه ،تا مثل کتاب ناطقی همیشه داشته باشمش ، بس که شیرین اند این ادم ها . وقتی ظریف که نگاه میکنی میبینی موفقیت و خوشبختی سایه به سایه با اینهاست .

+این نوع از ادم ها را اگر گلبارانشان هم کنی کم است ...

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۳۱
  • سیده نجمه

ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۲۱ ب.ظ

کتابی را میخواندم که نکته ای را جالب نوشته بود! ما چرا علی ع را یک انسان کامل میدانیم؟ برای اینکه درد اجتماع را حس میکرده ، برای اینکه ‘من‘  او تبدیل به ‘ما‘ شده بود ...
 این رکن از انسانیت را داشت که به سرنوشت انسان های محروم می اندیشید ، غافل نبود، درد دیگران را احساس میکرد ... 
جالب است برایم که یکی از رکنهای اساسی انسان بودن ، انسان دوستی، است . یعنی اگر صفت انسان دوستی را نداشته باشیم اصل انسان بودنمان زیر سوال است . مثل این میماند که لباسی رسمی ، استین نداشته باشد . یا اینکه راکت ورزشی ، توپ نداشته باشد یا اینکه درختی برگ نداشته باشد . جالب است که داشتن یا نداشتن یک صفت ما را به گروه انسانها داخل یا از گروه انسانها خارج میکند. مثل مجوزی میماند که اجازه میدهد وارد خانه ای بشویم ! مولوی شاعر راست میگفت که ، هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم !!
و چه فاصله هاییست بین انچه که هست و انچه که باید باشد ...

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۲۱
  • سیده نجمه