که بنشینم و تو در مقابلم
دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۸ ق.ظ
و من نشسته باشم و تو در روبه رویم که هر دو از رویاهایمان حرف بزنیم .ان موقع شب مادرجانمان از روی تراس به ما نگاهی بیاندازد و بخواهد که برویم خانه . و ما ریز بخندیم که چرا مادرجانمان خیال کرده که ما در حیاط خانه معذبیم و ما دوباره از رویاهایمان بگوییم و انقدر حرف بزنیم که پاهایمان بی حس شود و در روزی که منتظریم و دیرمان شده تو یهویی روی پله ها در گوش من بگویی " یادته اون قسمت حیاط نشسته بودیم . چقد حس خوبی بود "
+ و من از این یاداوری شیرین تو ارام خنده ام بگیرد ...
- ۹۵/۰۳/۱۷