این الرجبیون
من عاشق آن اشک هایی هستم که دلیل سرازیر شدنشان او باشد . نمی دانم، حس ازادی که بعداز ان بغض کردن ها، سرازیر میشود به روح آدمی علتش چیست ، این حس آزادی هم رنگ حال زلیخاست وقتی که به وصال او میرسد و هم رنگ حال مریم است وقتی که در بیابانی دورافتاده زیر درخت خشکیده در کنار ان تازه به دنیا امده معجزه وار خرما در دهان میگذاشت ، همه ی آن رنج ها ، رنج زندانی شدن یوسف ، رنج تنهایی و تهمت بر مریم عیسی بر دست وقتی که در مرکز نگاه شبهه الود مردم گرفتار شده بود ، رنج آسیه وقتی که فرعون دست و پاهایش را میخ کوب کرده بود ..
تمام این رنج ها وقتی که او بیننده اش باشد زیباست . زیباست ، چون کودکی با اذن او در برابر نگاه ناباورانه همان مردم بر پاک بودن مادرش لب باز میکند ، زیباست چون او میدانست اول و اخر این قصه ها چه خواهد بود ، از سجده ی ان ده نفر در کاخ عزیز مصر تا سجده ی مردمی دیگر در برابر قدیسه ای عیسی بر دست ، واز باز شدن رود نیل تا باز شدن قفل درهای هفتگانه ...
مگر میشود او را ندید و به خاطر رسیدن به او اشک نریخت؟!
+ همه چیز بهانه است، ما از خدای گم شده ایم، او به جستجوست ...
- ۹۵/۰۱/۲۷