پلی لاین

این الرجبیون

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۴۴ ب.ظ

من عاشق آن اشک هایی هستم که دلیل سرازیر شدنشان او باشد . نمی دانم، حس ازادی که بعداز ان بغض کردن ها، سرازیر میشود به روح آدمی  علتش چیست ، این حس آزادی هم رنگ حال زلیخاست وقتی که به وصال او میرسد و هم رنگ حال مریم است وقتی که در بیابانی دورافتاده زیر درخت خشکیده  در کنار ان تازه به دنیا امده معجزه وار خرما در دهان میگذاشت ، همه ی آن رنج ها ، رنج زندانی شدن یوسف ، رنج تنهایی و تهمت بر مریم عیسی بر دست وقتی که در مرکز نگاه شبهه الود مردم گرفتار شده بود ، رنج آسیه وقتی که فرعون دست و پاهایش را میخ کوب کرده بود ..

تمام این رنج ها وقتی که او بیننده اش باشد زیباست . زیباست ، چون کودکی با اذن او در برابر نگاه ناباورانه همان مردم بر پاک بودن مادرش لب باز میکند ، زیباست چون او میدانست اول و اخر این قصه ها چه خواهد بود ، از سجده ی ان ده نفر در کاخ عزیز مصر تا سجده ی مردمی دیگر در برابر قدیسه ای عیسی بر دست ، واز باز شدن رود نیل تا باز شدن قفل درهای هفتگانه ...

مگر میشود او را ندید و به خاطر رسیدن به او اشک نریخت؟!

 

+ همه چیز بهانه است، ما از خدای گم شده ایم، او به جستجوست ...

  • ۰ نظر
  • ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۴۴
  • سیده نجمه

صوم

يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۳۸ ب.ظ

مامان برنامه ی سمت خدا را عاشق است ، تلویزیون خانه ی ما قریب به یقین هرروز ساعت یک و نیم ظهر روشن میشود و ما در نبرد دیدن برنامه های دیگر در این ساعت بی شک بازنده ایم ! برای چندلحظه نشستم ، خواستم ببینم صحبت امروزشان چیست . فهمیدم که چند روز دیگر ماه رجب شروع میشود . مهمان برنامه میگفت این ماه یک شیب تندسث برای انهایی که  حرکت ماشین وجودشان آسه آسه شده یا کلا گریپ پاژکرده ، تا شنیدم همان لحظه برای شنبه برنامه ام را ریختم به امید انکه توفیقاتی حاصل شود. 


  • ۰ نظر
  • ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۳۸
  • سیده نجمه

من و خواجه

يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۲۶ ب.ظ

طبق عادت هرساله ام اول فروردین را فالی گرفتم ، سه صلوات را از ته دل فرستادم و دیوان حافظم را خالصانه باز کردم.

نوبهار است در ان کوش که خوشدل باشی

که بسی گل بدمد بازو تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی

وعظت انگاه کند سود که قابل باشی

در چمن هرورقی دفتر حالی دگرست

حیف باشد که زکار همه غافل باشی

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف

گر شب و روز درین قصه مشکل باشی

گرچه راهیست پرازبیم زما تا بر دوست

رفتن اسان بود ار واقف منزل باشی

+ به قدری نزدیک به احوالات درونیم بود که گمان کردم خود حافظ برایم کتاب را باز کرده :)))

  • ۰ نظر
  • ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۲۶
  • سیده نجمه

مهره های سیاه و سفید

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۳۱ ب.ظ

گاهی وقتها ما ادم ها از اعتمادهایی که به ادم ها میکنیم ضررها میبینیم . عقب می افتیم ، عقب افتاده می مانیم، صرفا به خاطر اعتمادمان... اعتماد اگاهانه که باشد همه اش سود است اما نااگاهانه سرانجامش سیاهی ست . اگر جامعه ای اسم مسلمان بودن را یدک میکشد ما به ان جامعه در نگاه اول به خاطر عظمت برنامه های زیبای اسلامی اعتماد میکنیم ، یا به افرادی به خاطر سن بیشتری که دارند یا مثلا تجربه ی بیشتری که دارند اعتماد میکنیم . اما وقتی پا به بطن ان جامعه میگذاریم یا با ان افرادی که فکر میکنیم چند لباس بیشتر از ما پاره کرده اند همراه میشویم ،  با پدیده ی عجیبی روبه رو میشویم ، پدیده ای عجیب و در عین حال غریب و کمتر شناخته شده ! چیزی مثل جهالت ! ان هم از نوع مدرنش ! جهالتی توجیه شده ، جهالتی پوشیده شده در حرفهای به ظاهر منطقی اما پوشالی ! خیلی دردناک است همراه شدن با یک چنین موجوداتی !! موجوداتی خودشیفته که حرف حساب را با ماشین حساب ذهنشان میسنجند، اگربه سودشان هست ان حرف خوب است و به جا و منطقی و اگر هم نه که دیگر معلوم است چه خواهند گفت . با این حساب اما کم نیستند  افرادی که  دو کلام حرف حساب سرشان میشود ، سیب ذهن و روحشان سالم مانده است ، سم زدایی کرده اند درخت وجودشان را، نگذاشته اند کرم های هوس و خودخواهی دران جاخوش کند ، وقتی با اینچنین ادمی اشنا میشوم  دلم میخواهد همان جا  ، همان طور که دارد حرف میزند ، بگذارمش داخل صندوقچه ای از یاقوت و باخودم ببرم به خانه ،تا مثل کتاب ناطقی همیشه داشته باشمش ، بس که شیرین اند این ادم ها . وقتی ظریف که نگاه میکنی میبینی موفقیت و خوشبختی سایه به سایه با اینهاست .

+این نوع از ادم ها را اگر گلبارانشان هم کنی کم است ...

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۳۱
  • سیده نجمه

ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۲۱ ب.ظ

کتابی را میخواندم که نکته ای را جالب نوشته بود! ما چرا علی ع را یک انسان کامل میدانیم؟ برای اینکه درد اجتماع را حس میکرده ، برای اینکه ‘من‘  او تبدیل به ‘ما‘ شده بود ...
 این رکن از انسانیت را داشت که به سرنوشت انسان های محروم می اندیشید ، غافل نبود، درد دیگران را احساس میکرد ... 
جالب است برایم که یکی از رکنهای اساسی انسان بودن ، انسان دوستی، است . یعنی اگر صفت انسان دوستی را نداشته باشیم اصل انسان بودنمان زیر سوال است . مثل این میماند که لباسی رسمی ، استین نداشته باشد . یا اینکه راکت ورزشی ، توپ نداشته باشد یا اینکه درختی برگ نداشته باشد . جالب است که داشتن یا نداشتن یک صفت ما را به گروه انسانها داخل یا از گروه انسانها خارج میکند. مثل مجوزی میماند که اجازه میدهد وارد خانه ای بشویم ! مولوی شاعر راست میگفت که ، هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم !!
و چه فاصله هاییست بین انچه که هست و انچه که باید باشد ...

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۲۱
  • سیده نجمه

ثانیه ها

شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۲۹ ب.ظ

نمیدانم چطور میشود که بعضیها راضی میشوند بنشینند و ساعتها زل بزنند به ان جعبه ی هزارویک رنگ . قبلا ترها ، همان زمان که احساس میکنم بالغ تر از الانم بودم عارم می امد که بیشتر از دوساعتم را صرف فیلم دیدن کنم و نگاهی عاقل اندر سفیهانه به انهای دیگری داشتم که ساعتها وقت میگذاشتند و زل میزدند به همان صفحه ی اِن در اِن اینچی ! اما جالب است که چند روزیست خودم را به همان درد مبتلاشده میبینم ! نه اینکه فیلم دیدن بد باشد اما قطع به یقین فیلم تکراری دیدن خطرناک است ! خطرناک است بخاطر گذشتن زمان ان هم به صورت الکی! خطرناک است بخاطر اینکه الگو میشود برای کوچکترهای دوروبرت . خطرناک است بخاطر خیلی چیزها ... والعصر ! ان الانسان لفی خسر!! 

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۲۹
  • سیده نجمه

بوی یک خانه کاه گلی

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۲۰ ب.ظ

بعضی عطرها ادم را میبرد به فضای شیرین یا تلخ گذشته ها . گذشته هایی که ممکن است یک ساعت از انها گذشته باشد یا چندین سال .بعضی مکان ها مثل عطرها بو دارند . با انکه ممکن است جغرافیایشان نا اشنا باشد اما فقط تصویرشان تا ساعتها غرق زیبایی میکند احساسات ادمی را
+ این عکس فقط یک چیز کم دارد!  مادروپدربزرگ ویک سینی چایی با  نقلهایی که مزه ی خانه ی بی بی جان را میدهد بایک خنده ی بزرگ شیرین نقش بسته روی لبانشان ...
  • ۰ نظر
  • ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۲۰
  • سیده نجمه

قسم به زمان !

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۳۶ ب.ظ

امیدوارم سال 95 جور خوبتری پیش برود ، هر روزش متفاوت تر از روز قبلش ، هر روزش بهتر از دیروزش . بدون هیچ تجربه ی ناخوشایندی ، بدون هیچ تصمیم بدون تفکری . پر از مهربانی ، پر از بصیرت و پر از بندگی ...

  • ۰ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۳۶
  • سیده نجمه

یک سبد سیب سالمم ارزوست !

شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۲۴ ق.ظ

انتخاب یک دوست ، یک شریک عاطفی و یا یک شریک کاری کار اسانی نیست ! داستانکی شنیده بودم در مورد سیب هایی که در یک سبد جمع میشوند ، سیب هایی که سالم ،خوشبو و خوش رنگ هستند . اگر یکی و فقط یکی سیب ناسالم و رنگ و رو له شده در سبد باشد ، ان که سالم است چه بخواهد چه نخواهد دچار پوسیدگی خواهد شد !

و این دردناکترین منظره ایست که در سبد سیبها میتوانی ببینی !!

انسان های بزرگ فهیم که سراسر وجودشان از باورهای زیبا میدرخشد چقدر زیبا انسان را با حقیقت اشنا میکنند و در کنارشان که باشی برق باورهایشان تو راهم میگیرد . 

دلم میخواهد زمانی برسد که دنیا پر شود از همان ادم ها !! 

+ واقعا  این نوع ادمها چقدر و چقدر خوردنی اند ...


  • ۰ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۲۴
  • سیده نجمه

همهمه !

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۵۶ ب.ظ

"برنامه هاتون به کجا رسید؟؟"

"اهداف بلندمدت رو مشخص کردی؟؟"

"چیکار میکنی ؟ کارات به کجا رسید؟؟"

و 

و

جواب میدهم :

"دارم اهداف بلند مدتم رو مشخص میکنم "

"دارم برنامه های کللی و جزئیم رو مشخص میکنم"

"هنوز جدول زمانی ندارم تا چندروز دیگه مشخص میکنم "

"اینکه کی میام  رو بعدا بهت میگم "

......


این روزها باید افسار نفس سرکشم را بگیرم و ببندمش به همین تکه اهن سفید چسبیده به دیوار!!

این روزها باید شتر درونم را پنج لا کنم و بتپانمش در یک شیشه ی چندسانتی متری و درش را محکم ببندم  تا مقداری کم کرده باشم از غرور و منیتش!

این روزها باید جام زهری بنوشم و به قتل برسانم ترسهای دروغین درونم را!

این روزها باید بروم به ماموریت ... کشیک شب .... 

انگار که قفس باغ وحش درونم باز شده باشد و از هر سویی ندایی بیاید ! شتر درونم  رم کرده باشد ... منم منم راه انداخته باشد !

این شتر را باید فراری بدهم !! وگرنه تمام برج های تریلیون تومانی ساخته شده ی درونم را لگدمال خواهد کرد...

این روزها باید کم رنگ بشوم . انقدر کم رنگ که محو شوم در تو . انقدر کم رنگ که فقط تو بمانی و بس !


  • سیده نجمه